كابوك

متن مرتبط با «بودن» در سایت كابوك نوشته شده است

بلد بودن

  • بعد از سالها جلسات هفتگی ، دیدارهایمان بیشتر شبیه قرارهای دوستانه است، روی مبل همیشگی ام مینشینم ، و او قهوه ام رابا شیر بدون شکر درست می‌کند و می‌گوید :قهوه ات ، همانطور که دوست داری وآنراروی میز میگذارد. بعد در حالیکه حرفی از اخبار هفته ی گذشته پیش میکشاند، پتوی نرم کرم رنگی را به دستم می‌دهد بعد خودش پشت به من روبروی پنجره ی بلند دفترش میایستد و به منظره ی آب و چرخ و فلک بزرگ شهر نگاه می‌کند.دیروز گفتم : چه خوب که تو مرا بلدی ، مثلا میدانی دوست دارم پتوی کرم رنگت رو رویم بکشم و دوست دارم قهوه ام را با شیر زیاد بخورم ، همین که پشت هر چیزی «ات » اضافه میکنی، هر کار ساده ای را تا یک تجمل سفارشی ارتقا میدهی ، لبخند بی حوصله ای زد و ادامه دادم فکر میکنی بلد بودن کسی بهتر از دوست داشتنش است؟ یا بلدی چون دوستش داری؟ یا یادش میگیری تا بهانه دستش ندهی؟ خواست چیزی بگوید اما ساکت شد و نفس عمیقی کشید و جواب داد: بدون دوست داشتن انجام هر کار ساده ای تا ابتذال وظیفه تقلیل می‌یابد.بعد دوباره به سمت پنجره برگشت سیگاری را روشن کرد و درست مثل اینکه اصلا من را نمیبیند طوری که گویی برای خودش حرف میزند گفت: دوست داشتن و دوست داشته شدن اولین بخش این معادله است بعدش بلدشدن میاید چرا که قراراست هر لحظه با هم بودن لحظه ی بی نظیری باشد. تجربه ی زندگی با قدرت عشق و بعد دوباره لبخند بی حوصله ای زد .تا پایان جلسه، از حالم و کار و آنچه که در هفته رخ داده بود گفتم و او تحلیل کرد و نوشت، بعد تکالیف ام را یادآوری کرد و بلند شد تا مرا تا درب خروج مشایعت کند درست پشت در، در گیجی لحظه ی خداحافظی گفت.من تو را بلدم ، چون برای من مهمی. وقتی کسی مهم می‌شود، همه تلاش این است که هر تجربه ای به بهترین شکل خودش صورت, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها